جدول جو
جدول جو

معنی بی گاه - جستجوی لغت در جدول جو

بی گاه
بی وقت، بی موقع
تصویری از بی گاه
تصویر بی گاه
فرهنگ لغت هوشیار
بی گاه
بی موقع، بی وقت، بی هنگام، دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت
متضاد: گاه، زود، شبانگاه، غروب هنگام
متضاد: پگاه زود، گاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیمگاه
تصویر بیمگاه
جای بیم و ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
ویژگی کسی که گناهی نکرده و مرتکب جرمی نشده، بی تقصیر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
متنفر و بیزار از زن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از فرهنگ شعوری) ، بی ظرافتی، ناپسندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناواقف، بیخبر، (آنندراج)، بی اطلاع، ناآگاه:
بی خبر باشد از صلح و بی آگاه ز جنگ
هیچ صلحی بجهان بی وی و جنگی سره نی،
سوزنی (نسخۀ خطی کتابخانه لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
ناتوان. عنّین. (ناظم الاطباء). شاید تصحیفی از بیگاده باشد، کنایه از بداخلاق، کنایه از بی اعتدال، کنایه از آنکه از هیچ چیز پرهیز نکند. (ناظم الاطباء) ، کنایه ازبی بند و بار. لاابالی. مهارگسسته. هرزه. هرزه کار.
- آب بی لگام خورده بودن، سرخود بار آمده بودن. بی مربی بار آمدن. مجازات بدیها ندیده بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بی جرم. (آنندراج). بی جناه. بی جرم و بی تقصیر. (ناظم الاطباء) :
اگر ما بشوریم بر بی گناه
پسندد کجا داور هور و ماه.
فردوسی.
چرا جنگجوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بی گناه.
فردوسی.
هزاران سر مردم بی گناه
بدین گفت تو گشت خواهد تباه.
فردوسی.
گفت (عبدوس) خداوند بر چه جمله فرماید و آنچه غازی با وی گفته بود و گریسته و دست وی گرفته همه بازگفت سلطانرا دل بپیچید عبدوس را گفت این مرد بی گناه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236).
مرغ درویش بی گناه مگیر
که بگیرد ترا عقاب عقاب.
ناصرخسرو.
این چهارپایان زبان بسته بی گناهند. (قصص الانبیاء ص 136).
در سر زلف گنهکارت نگر
بی گناهان را روان آویخته.
خاقانی.
کان آهوی بی گناه را دوش
دادم بشک اینت خواب خرگوش.
نظامی.
گرش مانم بدو کارم تباهست
وگرخونش بریزم بی گناهست.
نظامی.
جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا
عفی اﷲ آنکه سبکبار و بی گناه برست.
سعدی.
گفتم بنالم از تو بیاران و دوستان
باشد که دست ظلم بداری ز بی گناه.
سعدی.
فروکوفت پیری پسر را بچوب
بگفت ای پدر بی گناهم مکوب.
سعدی.
زردروئی میکشم زان طبع نازک بی گناه.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ)
مخفف بی گناه. که مرتکب گناه نشده است. بی جرم و بی تقصیر:
ز بس غارت و جنگ و آویختن
همان بی گنه خیره خون ریختن.
فردوسی.
برادر ز یک کالبد بود و پشت
چنان پرخرد بی گنه را بکشت.
فردوسی.
نبوده مرا هیچ با تو عتیب
مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب.
عماره.
دختران رز گویند که ما بی گنهیم
ما تن خویش بدست بنی آدم ندهیم.
منوچهری.
هم بزیر لگدت همچو هبا کردم
بی گنه بودی این جرم چرا کردم.
منوچهری.
رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهند
هیچ شک نیست که آبست ز خورشید و مهند.
منوچهری.
دشمن عاقلان بی گنهند
زانکه خود جاهل و گنهکارند.
ناصرخسرو.
چه کرده ست این بی گنه جانور
که در چنگ جنسی چو خود مبتلاست.
ناصرخسرو.
دل چون دهدت که برستیزی
خون دو سه بی گنه بریزی.
نظامی.
چار سالست کز ستمکاری
داردم بی گنه بدین خواری.
نظامی.
بخون ریختن شد دل انگیخته
ز خون چنان بی گنه ریخته.
نظامی.
که وی در حصاری گریزد بلند
رسد کشور بی گنه را گزند.
سعدی.
نظر کن بر احوال زندانیان
که ممکن بود بی گنه در میان.
سعدی.
ما را که تو بی گنه بکشتی
کس نیست که دست پیش دارد.
سعدی.
بی گنه را بعفو حاجت نیست.
ابن یمین.
رجوع به بی گناه شود.
، بی طاقت و ناتوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بی دلیل. بی برهان. بدون گواه:
بدستور دانا چنین گفت شاه
که دعوی خجالت بود بی گواه.
سعدی.
و رجوع به گواه شود، بی اعتباری:
گیرم دنیا ز بی محلی دنیا
بر گرهی خربط و خسیس بهشتی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیمگاه
تصویر بیمگاه
جای بیم و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گواه
تصویر بی گواه
بی برهان، بی دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی آگاه
تصویر بی آگاه
ناواقف، بی خبر، بی اطلاع، بی فایده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
البريء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
Blameless, Blamelessly, Guiltless, Innocent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
innocent, sans reproche
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
unschuldig, schuldlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
suçsuz, suçsuz bir şekilde, masum
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
невиновный , без вины , невинный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
بے گناہ , بے گناہ , بے گناہ , بے گناہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
নির্দোষ , নির্দোষভাবে , নির্দোষ , নির্দোষ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
asiye na hatia, kwa njia isiyo na hatia, msafi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
無実の , 無罪で , 無罪の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
무죄의 , 무죄로 , 무죄의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
невинний , без вини , невинний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
חף מפשע , בצורה חפות , חף מפשע , תמים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
निर्दोष , निर्दोष तरीके से , निर्दोष
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
tidak bersalah, tanpa kesalahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
ไร้ความผิด , อย่างไร้ความผิด , ไม่มีความผิด , บริสุทธิ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
inocente, sin culpa
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
innocente, senza colpa
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
inocente, sem culpa
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
无辜的 , 无辜地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
niewinny, bez winy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی گناه
تصویر بی گناه
onschuldig
دیکشنری فارسی به هلندی