ناتوان. عنّین. (ناظم الاطباء). شاید تصحیفی از بیگاده باشد، کنایه از بداخلاق، کنایه از بی اعتدال، کنایه از آنکه از هیچ چیز پرهیز نکند. (ناظم الاطباء) ، کنایه ازبی بند و بار. لاابالی. مهارگسسته. هرزه. هرزه کار. - آب بی لگام خورده بودن، سرخود بار آمده بودن. بی مربی بار آمدن. مجازات بدیها ندیده بودن. (یادداشت مؤلف)
ناتوان. عِنّین. (ناظم الاطباء). شاید تصحیفی از بیگاده باشد، کنایه از بداخلاق، کنایه از بی اعتدال، کنایه از آنکه از هیچ چیز پرهیز نکند. (ناظم الاطباء) ، کنایه ازبی بند و بار. لاابالی. مهارگسسته. هرزه. هرزه کار. - آب بی لگام خورده بودن، سرخود بار آمده بودن. بی مربی بار آمدن. مجازات بدیها ندیده بودن. (یادداشت مؤلف)
بی جرم. (آنندراج). بی جناه. بی جرم و بی تقصیر. (ناظم الاطباء) : اگر ما بشوریم بر بی گناه پسندد کجا داور هور و ماه. فردوسی. چرا جنگجوی آمدی با سپاه چرا کشت خواهی مرا بی گناه. فردوسی. هزاران سر مردم بی گناه بدین گفت تو گشت خواهد تباه. فردوسی. گفت (عبدوس) خداوند بر چه جمله فرماید و آنچه غازی با وی گفته بود و گریسته و دست وی گرفته همه بازگفت سلطانرا دل بپیچید عبدوس را گفت این مرد بی گناه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). مرغ درویش بی گناه مگیر که بگیرد ترا عقاب عقاب. ناصرخسرو. این چهارپایان زبان بسته بی گناهند. (قصص الانبیاء ص 136). در سر زلف گنهکارت نگر بی گناهان را روان آویخته. خاقانی. کان آهوی بی گناه را دوش دادم بشک اینت خواب خرگوش. نظامی. گرش مانم بدو کارم تباهست وگرخونش بریزم بی گناهست. نظامی. جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا عفی اﷲ آنکه سبکبار و بی گناه برست. سعدی. گفتم بنالم از تو بیاران و دوستان باشد که دست ظلم بداری ز بی گناه. سعدی. فروکوفت پیری پسر را بچوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب. سعدی. زردروئی میکشم زان طبع نازک بی گناه. حافظ.
بی جرم. (آنندراج). بی جناه. بی جرم و بی تقصیر. (ناظم الاطباء) : اگر ما بشوریم بر بی گناه پسندد کجا داور هور و ماه. فردوسی. چرا جنگجوی آمدی با سپاه چرا کشت خواهی مرا بی گناه. فردوسی. هزاران سر مردم بی گناه بدین گفت تو گشت خواهد تباه. فردوسی. گفت (عبدوس) خداوند بر چه جمله فرماید و آنچه غازی با وی گفته بود و گریسته و دست وی گرفته همه بازگفت سلطانرا دل بپیچید عبدوس را گفت این مرد بی گناه است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). مرغ درویش بی گناه مگیر که بگیرد ترا عقاب عقاب. ناصرخسرو. این چهارپایان زبان بسته بی گناهند. (قصص الانبیاء ص 136). در سر زلف گنهکارت نگر بی گناهان را روان آویخته. خاقانی. کان آهوی بی گناه را دوش دادم بشک اینت خواب خرگوش. نظامی. گرش مانم بدو کارم تباهست وگرخونش بریزم بی گناهست. نظامی. جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا عفی اﷲ آنکه سبکبار و بی گناه برست. سعدی. گفتم بنالم از تو بیاران و دوستان باشد که دست ظلم بداری ز بی گناه. سعدی. فروکوفت پیری پسر را بچوب بگفت ای پدر بی گناهم مکوب. سعدی. زردروئی میکشم زان طبع نازک بی گناه. حافظ.
مخفف بی گناه. که مرتکب گناه نشده است. بی جرم و بی تقصیر: ز بس غارت و جنگ و آویختن همان بی گنه خیره خون ریختن. فردوسی. برادر ز یک کالبد بود و پشت چنان پرخرد بی گنه را بکشت. فردوسی. نبوده مرا هیچ با تو عتیب مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب. عماره. دختران رز گویند که ما بی گنهیم ما تن خویش بدست بنی آدم ندهیم. منوچهری. هم بزیر لگدت همچو هبا کردم بی گنه بودی این جرم چرا کردم. منوچهری. رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهند هیچ شک نیست که آبست ز خورشید و مهند. منوچهری. دشمن عاقلان بی گنهند زانکه خود جاهل و گنهکارند. ناصرخسرو. چه کرده ست این بی گنه جانور که در چنگ جنسی چو خود مبتلاست. ناصرخسرو. دل چون دهدت که برستیزی خون دو سه بی گنه بریزی. نظامی. چار سالست کز ستمکاری داردم بی گنه بدین خواری. نظامی. بخون ریختن شد دل انگیخته ز خون چنان بی گنه ریخته. نظامی. که وی در حصاری گریزد بلند رسد کشور بی گنه را گزند. سعدی. نظر کن بر احوال زندانیان که ممکن بود بی گنه در میان. سعدی. ما را که تو بی گنه بکشتی کس نیست که دست پیش دارد. سعدی. بی گنه را بعفو حاجت نیست. ابن یمین. رجوع به بی گناه شود. ، بی طاقت و ناتوان. (ناظم الاطباء)
مخفف بی گناه. که مرتکب گناه نشده است. بی جرم و بی تقصیر: ز بس غارت و جنگ و آویختن همان بی گنه خیره خون ریختن. فردوسی. برادر ز یک کالبد بود و پشت چنان پرخرد بی گنه را بکشت. فردوسی. نبوده مرا هیچ با تو عتیب مرا بی گنه کرده ای شیب و تیب. عماره. دختران رز گویند که ما بی گنهیم ما تن خویش بدست بنی آدم ندهیم. منوچهری. هم بزیر لگدت همچو هبا کردم بی گنه بودی این جرم چرا کردم. منوچهری. رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهند هیچ شک نیست که آبست ز خورشید و مهند. منوچهری. دشمن عاقلان بی گنهند زانکه خود جاهل و گنهکارند. ناصرخسرو. چه کرده ست این بی گنه جانور که در چنگ جنسی چو خود مبتلاست. ناصرخسرو. دل چون دهدت که برستیزی خون دو سه بی گنه بریزی. نظامی. چار سالست کز ستمکاری داردم بی گنه بدین خواری. نظامی. بخون ریختن شد دل انگیخته ز خون چنان بی گنه ریخته. نظامی. که وی در حصاری گریزد بلند رسد کشور بی گنه را گزند. سعدی. نظر کن بر احوال زندانیان که ممکن بود بی گنه در میان. سعدی. ما را که تو بی گنه بکشتی کس نیست که دست پیش دارد. سعدی. بی گنه را بعفو حاجت نیست. ابن یمین. رجوع به بی گناه شود. ، بی طاقت و ناتوان. (ناظم الاطباء)
بی دلیل. بی برهان. بدون گواه: بدستور دانا چنین گفت شاه که دعوی خجالت بود بی گواه. سعدی. و رجوع به گواه شود، بی اعتباری: گیرم دنیا ز بی محلی دنیا بر گرهی خربط و خسیس بهشتی. ناصرخسرو
بی دلیل. بی برهان. بدون گواه: بدستور دانا چنین گفت شاه که دعوی خجالت بود بی گواه. سعدی. و رجوع به گواه شود، بی اعتباری: گیرم دنیا ز بی محلی دنیا بر گُرُهی خربط و خسیس بهشتی. ناصرخسرو